لطف خداوند ...

تو این مدت که پادگان بودیم شبهای زیادی با بچه های قدیمی که باهاشون بدجوری ایاق شدم تا صبح مینشستیم و صحبت میکردیم . از مشکلاتشون میگفتن و از دردهاشون و از دلتنگیهاشون . خدا رو شکر میکنم که اونقدر محبت بهم داره که باعث شده اونا منو محرم رازشون بدونن و باهام درد دل کنن . حرفهاشون به امانت پیشم میمونه ولی دلم میخواست داد بزنم که منم مثل خودتونم و وضعم حتی از خودتون بدتره . منی که همیشه لبخند رو لبهامه مشکلاتم بیش از اونیه که تو تصورشونه و دلم تنگ تر از اونیه که با یه همدلی کوچیک التیام پیدا کنه . ولی ... هیچ وقت به خودم اجازه نمیدم گلایه کنم ... هیچوقت .

این داستان همیشه و همیشه منو به خودم میلرزونه :

شبی یکی از بندگان خدا در خواب دید که با خداوند روی شنهای ساحل قدم میزنه و از اونجا تمامی مراحل زندگیش رو میدید.ناگهان متوجه شد که در مواقع شادی و خوشحالیش همواره دو رد پا روی ساحله . جای پای خودش و جای پای خداوند . اما در مواقع سختی و ناامیدی فقط یک رد پا بر روی شنها وجود داره ! 

 انسان با گلایه از خداوند پرسید: چرا؟ در مواقع شادمانی من با من بودی اما در موقع ناامیدی و رنج من رو تنها گذاشتی؟! خداوند پاسخ داد :من هیچگاه تورا تنها نگذاشتم.در موقع رنج و ناامیدی من تو را به دوش گرفته بودم و با خود میبردم .این جای پای من است تو آنموقع روی شانه های من بودی ...

بله . همه ما در اوج تنهایی کسی رو داریم که بهش اتکا کنیم ... همه ما ...

هیچ کس هیچ وقت تنها نیست .